غزل شمارهٔ ۵۴


بحر در جوش است و رو دارد به ما

گوهر دریا همی بارد به ما

گنج اسما حضرت سلطان عشق

یک به یک مجموع بشمارد به ما

ما امینیم و امانت آن اوست

هر چه او بسپرد بسپارد به ما

کشت ما از خشکسالی ایمنست

رحمتش پیوسته می بارد به ما

باز یارم میل یاری می کند

تخم نیکی نیک می کارد به ما

دارم امیدی که لطفش از کرم

مائی ما هیچ نگذارد به ما

خاطر موری ز ما آزرده نیست

سید ما کی بیازارد به ما

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم