غزل شمارهٔ ۱۱۱
این طرفه بین که حضرت او با همه حجاب
روشن تر است نور وی از نور آفتاب
موج و حباب و قطره و دریا به چشم ما
عارف چو بنگرد بنماید به عین آب
بیدار شو ز خواب به بیداریش ببین
نقش خیال او نتوان دیدنش به خواب
دستش به دست آور و دامان او بگیر
جامی از او طلب کن و بستان ازو شراب
شادی روی ساقی ما جام می بنوش
تا همچو ما شوی ابدالمست و هم خراب
بگذار نور و ظلمت و بگذر ز روز و شب
جانان ما طلب که بُود جان و تن حجاب
الهام سید است که گوید به بندگان
ورنه چنین سخن نتوان گفت در کتاب
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم