غزل شمارهٔ ۱۷۱
چشم ما نور خدا بنمایدت
دیدهٔ ما بین که تا بنمایدت
در صفات جام می ما را نگر
تا به تو مستی ما بنمایدت
گر در این دریا درآئی همچو ما
عین ما روشن تو را بنمایدت
وا مکن از نور رویش دیدهام
تا جمال کبریا بنمایدت
گر تو در کنج فنا ساکن شوی
عاقبت گنج بقا بنمایدت
خودنمائی می کنی با عاشقان
در دوئی آن یک کجا بنمایدت
نعمت الله جو که نور روی او
آنچه خواهی حالیا بنمایدت
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم