غزل شمارهٔ ۳۲۴
نعمت الله جان و عالم چون تن است
این چنین جان و تنی آن من است
مصر دل دارم عزیز حضرتم
جسم و جانم یوسف و پیراهنست
صورتم جام است و معنی می مدام
عشق ساقی کار من می خوردن است
حال ما از عقل می پرسی مپرس
در بیان ذوق ما او الکن است
رندم و در میکده دارم مقام
جنت المأوی مدامم مسکن است
شمع جمع عاشقان سر خوشم
حال من بر اهل مجلس روشن است
جام در دور است و سید در نظر
خوش حضوری وقت جان پروردن است
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم