غزل شمارهٔ ۳۶۴


دل جام جهان نمای شاهیست

آئینهٔ حضرت الهی است

نقدیست دفینه در دل و دل

گنجینهٔ گنج پادشاهی است

روز و شب ماست زلف و رویش

چه جای سفیدی و سیاهی است

نقشی که خیال غیر بندد

در مذهب ما همه مناهی است

دل بحر و محیط جان عالم

در بحر محیط همچو ماهی است

دل دادن و جان نهاده بر سر

در حضرت عشق عذرخواهیست

ای پایه وجود نعمت الله

پروردهٔ نعمت الهی است

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم