غزل شمارهٔ ۳۹۸
هیچکس بی نعمت الله هست نیست
قاتل شه خالی از شه هست نیست
بر در میخانه مست افتاده ایم
همچو ما در هیچ درگه هست نیست
ماه من روشن شده از آفتاب
بر سپهر جان چنین مه هست نیست
عاشق و مستیم و جام می به دست
عاقل مخمور آگه هست نیست
کل شیئی هالک الا وجهه
این چنین وجهی موجه هست نیست
بر در کریاس سلطان وجود
غیر سید را دگر ره هست نیست
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم