غزل شمارهٔ ۴۰۴
هرکجا گنجیست ماری در وی است
کنج هر ویرانه بی گنجی کی است
خوش حبابی پرکن از آب حیات
جام ما این است و آن عین وی است
یافته عالم وجود از جود او
ورنه بی او جمله عالم لاشی است
نائی و نی هر دو همدم آمدند
عالمی رقصان از آن بانگ نی است
عشق سلطان است در ملک وجود
عقل مانند رئیسی در وی است
ساغری گر بشکند اندیشه نیست
ساغری دیگر روانش در پی است
نعمت الله هر که می جوید به عشق
گو ز خود می جو که دایم با وی است
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم