غزل شمارهٔ ۴۱۹


جانم از درد دل دوائی یافت

درد نوشید از آن صفائی یافت

بینوا بود جان مسکینم

از نوای خدا نوائی یافت

گنج اسمای حضرت سلطان

ناگه از کنج دل گدائی یافت

درد دل هر که برد بر در او

آن قماشش بگو بهائی یافت

دیدهٔ هر که نور رویش دید

در همه آینه لقائی یافت

دل به میخانه رفت خوش بنشست

خوش مقامی و نیک جائی یافت

نعمت الله ز خویش فانی شد

جاودان زان فنا بقائی یافت

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم