غزل شمارهٔ ۴۶۱


عشق آمد و عقل کرد غارت

ای دل تو به جان بر این بشارت

ترک عجمیست عشق دانی

ور ترک غریب نیست غارت

گفتم به عبارتی در آرم

وصف رخ او به استعارت

چون آتش عشق او برافروخت

هم عقل بسوخت هم عبارت

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم