غزل شمارهٔ ۴۸۴
بحر ما دریای بی پایان بود
آب ما از چشمهٔ حیوان بود
چشم عالم روشن است از نور او
روشنی چشم مردم آن بود
باطنست او وز همه ظاهر تو راست
این چنین پیدا چنان پنهان بود
خوش حبابی پر کن از آب حیات
هر دو را می بین که او یکسان بود
نعمت الله مست و جام می به دست
سید ما میر سرمستان بود
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم