غزل شمارهٔ ۴۹۶


نقطه در دایره نمود و نبود

بلکه آن نقطه دایره بنمود

نقطه در دور دایره باشد

نزد آن کس که دایره پیمود

اول و آخرش به هم پیوست

نقطه چون ختم دایره فرمود

دایره چون تمام شد پرگار

سر و پا را به هم نهاد آسود

به وجودیم و بی وجود همه

به وجودیم ما و تو موجود

همه عالم خیال او گفتم

باز دیدم خیال او ، او بود

خوشتر از گفته های سید ما

نعمت الله دگر سخن نشنود

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم