غزل شمارهٔ ۵۴۸
هر که او آشنای سلطان شد
گرچه جان بود عین جانان شد
هر که با ما نخورد جام شراب
به یقینم که او پشیمان شد
هر که در مجلسم دمی بنشست
شد یقینم که او پشیمان شد
این جهان را به نیم جو نخرد
آنکه یکدم حریف رندان شد
هر که جمعیتی ز خویش نیافت
دم آخر که شد پریشان شد
این دوئی محو گشت و عین یکی
این چنین آمد این چنان آن شد
بندهٔ اوست سید عالم
بر همه کاینات سلطان شد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم