غزل شمارهٔ ۵۵۵


عشق او با جان ما پیوسته شد

زنده آمد دل از آن پیوسته شد

آب چشم ما به گلشن رو نهاد

غنچه گشت و خوش خوشی گلدسته شد

عشق سرمست است و می گوید سرود

عقل مخمور است از آن دل خسته شد

مرغ دل در دام زلف او فتاد

سر نهاد و مو به مو پابسته شد

تا به او پیوست جان من تمام

از همه کون و مکان خوش رسته شد

در دل من غیر او را راه نیست

خانهٔ خالی ورا در بسته شد

نعمت الله عاشقانه جان بداد

رند سرمست از جهان وارسته شد

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم