غزل شمارهٔ ۵۸۴
دل باز عزم کعبهٔ مقصود می کند
جانم سجود حضرت معبود می کند
عود دلم در آتش عشقش روان بسوخت
عیبم مکن اگر نفسم دود می کند
خوش آتشی و عود خوشی سوختم سوختی
این لطف او نگر که چه با عود می کند
آن کس که می خرد غم عشقش به کاینات
نیکو تجارتی و خوشی سود می کند
رندی که می رود به خرابات عاشقان
با او برو که میل به بهبود می کند
او آفتاب عالم و ما سایه بان او
چندان غریب نیست اگر جود می کند
سید به جود بنده معدوم خویش را
می بخشدش وجودی و موجود می کند
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم