غزل شمارهٔ ۵۹۹
بود و نابود در نمی گنجد
مایه و سود در نمی گنجد
ای که گوئی مرا وجودی داد
خوش بر وجود در نمی گنجد
آتش عشق عود دل را سوخت
بعد ازاین عود در نمی گنجد
ساقی اینجا کجا و مطرب کو
ساغر و رود در نمی گنجد
چندگوئی که خوش همی سوزم
آتش و دود در نمی گنجد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم