غزل شمارهٔ ۶۳۶


عقل از اینجا بی خبر او ره به بالا کی برد

مرغ وهم ار پر بسوزد ره به مأوا کی برد

عقل مخمور است و میخانه نمی داند کجاست

این چنین شخصی به میخانه شما را کی برد

مجلس عشقست و سلطان ساقی و رندان حریف

هر گدای بی سر و پا را به آنجا کی برد

از لب شیرین یوسف هر که یابد بوسه ای

کی برد شکر به مصر و نام حلوا کی برد

دم مزن از معرفت با ما در این بحر محیط

مرد عاقل آب دریا سوی دریا کی برد

رستم دستان زبردستی کند با این و آن

گر به دست ما فتد او دست از ما کی برد

نعمت الله هر چه می یابد مسمای ویست

با چنین کشف خوشی او اسم اسماء کی برد

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم