غزل شمارهٔ ۶۸۲


هستی ما همه بود به وجود

نفسی بی وجود نتوان بود

بنماید یکی به نقش و خیال

در دو آئینه آن یکی دو نمود

جسم و جان ، جام و می ، دل و دلدار

هر چه دارد همه به ما بنمود

همچو پرگار بود دل پر کار

نقطه نقطه محیط را بنمود

اول و آخرش به هم پیوست

ظاهر و باطنش ز هم آسود

لیس فی الدار غیره دیار

هر موحد که بود این فرمود

نعمت الله که میر مستان است

در میخانه بر جهان بگشود

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم