غزل شمارهٔ ۶۸۴


هرچه امکان لطف و رحمت بود

حضرت او به ما عطا فرمود

هر کسی را قراضه ای بخشید

در گنجینه را به ما بگشود

گل تبسم کنان به باغ آمد

چون ترنم ز بلبلان بشنود

عقل دود است و عشق آتش آن

خوش بود آتش ار بود بی دود

آتش عشق ، عود جانم سوخت

به ازین کس نسوخت هرگز عود

هرچه بودست و هر چه خواهد بود

همه از جود او بود موجود

هر که آمد به مجلس سید

جان او همچو جان ما آسود

فیض فیاض از خزانهٔ جود

داد ما را به لطف خویش وجود

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم