غزل شمارهٔ ۶۸۹
بر بسته نقاب ، دل رباید
بنگر چه کند اگر گشاید
در آینهٔ وجود عالم
خود بیند و خود به خود نماید
ما دولت سر لی مع الله
یابیم ولی دمی نیاید
در دور دو چشم مست ساقی
توبه نکنیم و خود نشاید
چندان که خوریم می از این خم
نه کم شود آن و نه فزاید
یک ذات و صفات او فراوان
در هر صفتی دمی برآید
سید رند است و جام در دست
مستانه سرود می سراید
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم