غزل شمارهٔ ۷۶۰
هست هشیار و مست نشناسد
آستین را از دست نشناسد
از ازل و از ابد بود فارغ
او بلی از الست نشناسد
رند سرمست جام چون بشکست
او درست از شکست نشناسسد
بر در میفروش خوش بنشست
خاستن از نشست نشناسد
عاقل خود پرست مخمور است
عاشق می پرست نشناسد
آسمان و زمین کجا داند
چون که بالا و پست نشناسد
نعمت الله در همه عالم
غیر آن یک که هست نشناسد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم