غزل شمارهٔ ۷۷۴
دیده عمری به سر روان گردید
به هوا گرد این جهان گردید
به خیالی که روی او بیند
گرد بر گرد این و آن گردید
او نظر کرد دیده روشن شد
نور او هم به او عیان گردید
ذره ای بود و آفتابی شد
این چنین بود آن چنان گردید
خوش نشانی ز بی نشانی یافت
نام گم کرد و بی نشان گردید
هر که آمد به سوی میخانه
واقف از ذوق عاشقان گردید
نعمت الله فتاد در دریا
قطره اش بحر بیکران گردید
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم