غزل شمارهٔ ۸۹۸


در میخانه را گشادم باز

داد رندان تمام دادم باز

با حریفان نشسته ام سرمست

بزم شاهانه ای نهادم باز

در خرابات مست و رندانه

فارغ البال اوفتادم باز

غم عشقش که شادی جانست

شاد بادا که کرد شادم باز

دفتر کاینات می خواندم

شد به عشقش همه ز یادم باز

من چو شاگرد می پرستانم

در همه کار اوستادم باز

بندهٔ سید خراباتم

بر همه عاشقان زیادم باز

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم