غزل شمارهٔ ۹۱۱


عشق بازی روان از جان برخیز

عاشقانه ز جان روان برخیز

قدمی نه به خانهٔ خمّار

منشین در خمار هان برخیز

سر سودای عشق اگر داری

از سر سود و از زیان برخیز

خیز مستانه بر فشان دستی

در سماعی چنین چنان برخیز

تو حجاب توئی چنین منشین

کرمی کن از این میان برخیز

در خرابات عشق رندانه

بنشین و ازین جهان برخیز

نعمت اله در سماع آمد

وقت وقتست یک زمان برخیز

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم