غزل شمارهٔ ۹۱۳


بر در میخانه بنشستیم باز

توبهٔ صد ساله بشکستیم باز

آب چشم ما به هر سو رو نهاد

شد روان با بحر پیوستیم باز

لطف ساقی بین که از انعام او

در خرابات مغان مستیم باز

دل به دست زلف او دادیم و برد

بی سر و سامان و پابستیم باز

نیست گشتم از وجود و از عدم

از وجود و جود او هستیم باز

با وصالش شکر می گوئیم ما

کز بلای هجر وارستیم باز

رند و ساقی سید و بنده به هم

بر در میخانه بنشستیم باز

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم