غزل شمارهٔ ۹۲۴


شراب شوق را پیمانه می باش

حریف خلوت جانانه می باش

اگر تو مست مجنونی ندیدی

ببین لیلی و خود دیوانه می باش

در دل می زن اما در شب و روز

مقیم گوشهٔ آن خانه می باش

به صورت ساحلی معنی چو دریا

ورای این و آن دردانه می باش

دلت گنجنیهٔ گنجی است دائم

بیا در کنج این ویرانه می باش

فدای عشق کن جان گرامی

دل و دلدار و هم جانانه می باش

درآمد از در دل نعمت الله

چو شمعی تو برو پروانه می باش

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم