غزل شمارهٔ ۱۰۳۵


در خرابات گرد گردیدم

ساقی رند سرخوشی دیدم

عاشقانه گرفتمش به کنار

عارفانه لبش ببوسیدم

ذوق مستی و حال میخواران

نازکانه از او بپرسیدم

گفت ناخورده می چه دانی چیست

داد جامی و کل بنوشیدم

حال سید به ذوق دانستم

ور همه نور او عیان دیدم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم