غزل شمارهٔ ۱۰۶۹
غرقهٔ آب و آب می جویم
در تحیر که بحر یا جویم
این عجب بین که عاشق خویشم
عین مطلوب و طالب اویم
پیر خمارم و به جرعهٔ می
خرقهٔ خود مدام می شویم
در خرابات عشق مست و خراب
سخن عاشقانه می گویم
آمدم مست بر سر میدان
عشق چوگان و عالمی گویم
بلبل گلستان معشوقم
گل گلزار عشق می بویم
نعمت الله حق است از آن شب و روز
من حق خویشتن از او جویم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم