غزل شمارهٔ ۱۱۱۸
چشم مستت به خواب می بینم
لعبتی بی نقاب می بینم
جام گیتی نما گرفته به دست
خوش حبابی بر آب می بینم
نور چشمست و در نظر دارم
روی او بی حجاب می بینم
آینه پیش دیده می آرم
رند و مستی خراب می بینم
تو به روز آفتاب بینی و من
روز و شب آفتاب می بینم
ساغر می مدام می بخشم
همه خیر و ثواب می بینم
سیدم از خطا چو معصوم است
هرچه بینم صواب می بینم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم