غزل شمارهٔ ۱۱۳۹
تا ز درد دل دوائی یافتیم
درد خوردیم و صفائی یافتیم
تا که بیگانه شدیم از خویشتن
ناگهانی آشنائی یافتیم
گنج او در کنج ویران دیده ایم
با تو کی گوئیم جائی یافتیم
تا از این هستی خود فانی شدیم
جاودان از وی بقائی یافتیم
در خرابات مغان با عاشقان
ساقی و خلوت سرائی یافتیم
بینوا گشتیم در عالم بسی
تا نوا از بینوائی یافتیم
نعمت الله را به دست آورده ایم
از خدای خود عطائی یافتیم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم