غزل شمارهٔ ۱۱۶۴
دایم به خیال آن نگاریم
کاری به جز این دگر نداریم
صاحبنظریم و نقش رویش
بر دیدهٔ دیده می نگاریم
هر دم که ز نقش خود برآئیم
جانی به هوای او سپاریم
ما عاشق مست و عقل مخمور
در صحبت خود کجا گذاریم
خوش درد دلی است در دل ما
دل زنده ز درد بی قراریم
مائیم و حیات جاودانی
با او نفسی دمی برآریم
با عمر عزیز در میانیم
با سید خویش در کناریم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم