غزل شمارهٔ ۱۱۶۸
اجازت گر دهد دلبر به پای او سر اندازیم
سر اندازیم در پایش بپا انداز جانبازیم
خیال نقش روی او همیشه در نظر داریم
نمی بینیم جز رویش به غیر او نپردازیم
میان ما و او سریست غیر ما نمی داند
رقیبان غافلند از ما که چون محرم رازیم
اگر جانان بفرماید که جان و تن براندازیم
به جان او که این هر دو حجاب از رو بر اندازیم
نگار نازنین ما اگر نازی کند باری
نیازاریم ما ازجان به پیش ناز او نازیم
در آ در بحر ما با ما که ما موجیم و او دریا
به عینه ما یکی باشیم به اسم و رسم می نازیم
بیا ای سید مستان که ما رندان خوش باشیم
بیاور ساغر پر می که با وی نیک دمسازیم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم