غزل شمارهٔ ۱۲۱۶
ما از شرابخانهٔ جانانه می رسیم
مستان حضرتیم و ز میخانه می رسیم
از ما نشان ذوق خرابات جو که ما
مستیم و لاابالی و رندانه می رسیم
ای عقل دور باش که رندیم و باده نوش
از بزم عشق و مجلس جانانه می رسیم
پروانه وار ز آتش عشقش بسوختیم
شمعی گرفته ایم و به پروانه می رسیم
تاجی ز ذوق بر سر و در بر قبای عشق
بسته کمر به عزت و شاهانه می رسیم
سرمست می رسیم ز میخانهٔ قدیم
مخمور نیستیم که مستانه می رسیم
از بندگی سید خود می رسیم باز
از ملک غیب ، ببین که چه مردانه می رسیم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم