غزل شمارهٔ ۱۳۳۵
مستانه ز خویشتن فنا شو
رندانه بیا حریف ما شو
چون هستی اوست هستی ما
بگذر ز خود آ و با خدا شو
بر دار فنا بر آ چو منصور
سردار سراچهٔ بقا شو
مائیم نوای بینوایان
دریاب نوا و بانوا شو
تا چند به گرد بحر گردی
در بحر درآ و آشنا شو
میخانهٔ عاشقانه دریاب
فارغ ز وجود دو سرا شو
سید شاه است و بنده بنده
شاهی طلبی برو گدا شو
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم