غزل شمارهٔ ۱۳۵۱
چشم عالم روشن است از نور او
ناظر او نیست جز منظور او
او ظهوری کرد و ما پیدا شدیم
غیر او خود نیست این مشهور او
در ولایت ما حکومت می کنیم
حاکمیم از حکم در منشور او
ای که گوئی خواجه دستوری خوشست
من ندانم غیر او دستور او
آفتابی می کند پنهان به ابر
لاجرم پیدا بود مستور او
در دل ما عشق جانان جان ماست
جنت اعلی تو را و حور او
نعمت الله نور چشم عالم است
روشنست از دیدهٔ ما نور او
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم