غزل شمارهٔ ۱۳۹۱
عقل در کوی عشق سرگشته
چون گدائیست در به در گشته
خبری یافته ز میخانه
زان خبر مست و بی خبر گشته
دیده نقش خیال او دیده
آب از آن روش در نظر گشته
همچو پرگار گرد نقطهٔ دل
سالها جان ما به سر گشته
از می و جام با خبر باشد
هر که چون ما به بحر و بر گشته
ساغر می مدام می نوشتم
لاجرم حال ما دگر گشته
هر که گشته غلام سید ما
در همه جای معتبر گشته
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم