غزل شمارهٔ ۱۴۵۵


نرگست را باز سرخوش کرده ای

سنبلت بر گل مشوش کرده ای

دست از خون دل بیچارگان

باز می بینم منقش کرده ای

آتشی در جان ما انداختی

گوئیا نعلم در آتش کرده ای

جان ما را مبتلا کردی به هجر

عیش ما را باز ناخوش کرده ای

من نگویم ترک عشقت گر چه تو

یاری دیرینه ترکش کرده ای

ای دل آخر چیست حالت بازگوی

کاین چنین افتاده ای غش کرده ای

حال دل سید ز زلف یار پرس

زآنکه دل آنجا تو بندش کرده ای

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم