غزل شمارهٔ ۱۴۶۵
شاه عالم گداست تا دانی
این گدا پادشاست تا دانی
هر خیالی که نقش می بندی
مظهر حسن ماست تا دانی
در محیطی که نیست پایانش
جان ما آشناست تا دانی
دل مجنون به عاشقی لیلی
مبتلای بلاست تا دانی
دُرد دردش بنوش خوش می باش
که تو را این دواست تا دانی
آفتابی و سایهٔ عالم
مر ترا در قفاست تا دانی
نعمت الله به خلق بنماید
هر چه لطف خداست تا دانی
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم