غزل شمارهٔ ۱۴۹۳


هنر از بی هنر چه می پرسی

ذوق عیسی ز خر چه می پرسی

نور خورشید را به او می بین

آفتاب از قمر چه می پرسی

لیس فی الدار غیره دیار

غیر او ای پسر چه می پرسی

لب او بوسه ده شکر آن است

با لبش از شکر چه می پرسی

عشق مست است و عقل مخمور است

خبر از بی خبر چه می پرسی

خیر وشر را به این و آن بگذار

قصهٔ خیر و شر چه می پرسی

نعمت الله بگو چه می گوئی

هست حال این دگر چه می پرسی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم