غزل شمارهٔ ۱۴۹۴


در پی عشق روان شو که به جائی برسی

دُردی درد بخور تا به دوائی برسی

به سر کوی محبت به صفا باید رفت

باشد آنجا به فقائی به صفائی برسی

می و میخانهٔ ما آب و هوای دگر است

خوش بود گر به چنین آب و هوائی برسی

نرسی در حرم کعبهٔ مقصود به خود

همرهی جو که در این راه به جائی برسی

بینوائی چه کنی برگ و نوائی به کف آر

نعمت الله بطلب تا به نوائی برسی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم