قطعهٔ شمارهٔ ۹۵


در خرابات رند و سرمستم

عاشقانه مدام می یابم

خم می گیر و بر سر من ریز

کیسهٔ زر بریز در پایم

از خدا خوش فراغتی خواهم

تا زمانی از او بیاسایم

غیر او در نظر نمی آید

چون به نور خدای بنمایم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم