شمارهٔ ۵۳


الف و میم و معرفت گفتیم

گوهر معرفت نکو سفتیم

ساقی ما عنایتی فرمود

می خمخانه را به ما پیمود

آنکه هم ناظر است و هم منظور

نور چشم است و از نظر منظور

در همه آینه نموده جمال

آینه روشنست خوش به کمال

هستی و هر چه هست بی او نیست

ور تو گوئی که هست نیکو نیست

به تعیُن یکی هزار نمود

بی تعین یکی تواند بود

به وجودند این و آن موجود

بی وجود ای عزیز نتوان بود

هر چه موجود بود از اشیا

همه باشند مظهر اسما

از مسمی تو اسم را می جو

موج و دریا به عین ما می جو

اسم و عین است و روح و جسم چهار

ظل یک ذات باشد آن ناچار

اسم اعظم طلب کن از کامل

زان که کامل بود بدان واصل

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم