رباعی شمارهٔ ۲۲۸


دل در سر زلف دلستانش بستم

وز نرگش چشم پر خمارش مستم

من نیست شدم ز هست خود رستم

از هستی اوست هستیم گر هستم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم