خونریزی


پا گرفته است زمانی است مدید

نا خوش احوالی در پیکر من

دوستانم، رفقای محرم!

به هوایی که حکیمی بر سر، مگذارید

این دلاشوب چراغ

روشنایی بدهد در بر من!

بدون متن

من به تن دردم نیست

یک تب سرکش، تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا

و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلاقی ست

که فرود آمده سوزان

دم به دم در تن من.

تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند

و به یک جور و صفت می دانم

که در این معرکه انداخته اند.

بدون متن

نبض می خواندمان با هم و میریزد خون، لیک کنون

به دلم نیست که دریابم انگشت گذار

کز کدامین رگ من خونم می ریزد بیرون.

بدون متن

یک از همسفران که در این واقعه می برد نظر، گشت دچار

به تب ذات الجنب

و من اکنون در من

تب ضعف است برآورده دمار.

بدون متن

من نیازی به حکیمانم نیست

« شرح اسباب » من تب زده در پیش من است

به جز آسودن درمانم نیست

من به از هر کس

سر به در می برم از دردم آسان که ز چیست

با تنم طوفان رفته ست

تبم از ضعف من است

تبم از خونریزی.

بدون متن

یوش. تابستان1331

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم