دیوارها


دیوارها ــ مشخص و محکم ــ که با سکوت

با بی‌حیائی‌یِ همه خط‌هاش

با هرچه‌اش ز کنگره بر سر

با قُبحِ گنگِ زاویه‌هایش سیاه و تُند،

در گوش‌هایِ چشم

گویایِ بی‌گناهیِ خویش است...

بدون متن

بدون متن

دیوارهایِ از خزه پوشیده، کاندر آن

چون انعکاسِ چیزی زآیینه‌هایِ دق،

تصویرِ واقعیت تحقیر می‌شود...

بدون متن

دیوارها ــ مهابتِ مظنون ــ که در سکوت

با تیغِ تیزِ خطِ نهایی‌ش

تا مرزهایِ تفکیک در جنگ با فضاست...

همواره بادِ طاغی، با ناله‌هایِ زار

شلاق‌ها به هیبتِ دیوار می‌زند

و برگ‌هایِ خشک و مگس‌هایِ خُرد را

وآرامش و نوازش را

همراه می‌کشد

همراه می‌برد...

بدون متن

بدون متن

عزمِ جدال دارد دیوار

هم‌چنین

با مورهایِ باران

با باخت‌هایِ شوم.

بدون متن

اما خورشید

همواره قدرت است، توانایی‌ست!

بدون متن

بدون متن

بر بام‌هایِ تشنه که برداشته شکاف،

با هر درنگِ خویش

آن پیکِ نورپیکر، داده‌ست اشارتی؛

کرده‌ست فاش ازاین‌سان

با هر اشاره‌اش

رمزی، عبارتی:

«ــ دیوارهایِ کهنه شکافد

تا

بر هر پیِ شکسته، برآید عمارتی!»

بدون متن

او با شتاب می‌گذرد از شکافِ بام

می‌گوید این سخن به لب آرام:

«انتقام!»

وآن‌گه ز دردِ یافته تسکین

با راهِ خویش می‌گذرد آن شتاب‌جوی.

بدون متن

بدون متن

اما میانِ مزرعه، این دیوار

حرفی‌ست در سکوت!

بدون متن

او می‌تواند آیا

معتاد شد به دیده‌یِ هر انسان،

یا آسمانِ شب را

بینِ سطوحِ خود ندهد نقصان؟

بدون متن

دیوارهایِ گنگ

دیوارهایِ راز!

ما را به باطنِ همه دیوار راه نیست.

[بی‌هیچ شک و ریب

دیوارها و ما را وجهِ شباهتی‌ست].

بدون متن

لیکن کدام دغدغه، آیا

با یک نگه به داخلِ دیوارهایِ راز

تسکین نمی‌پذیرد؟

بدون متن

بدون متن

دیوارها

بد منظرند!

بدون متن

در بیست، در هزار

این راه‌ها که پای در آن می‌کشیم ما،

دیوارها می‌آیند

هم‌راه

پابه‌پا

بدون متن

دیوارهایِ عایق، خوددار، اخمناک!

دیوارهایِ سرحد با ما و سرنوشت!

اندوده با سیاهیِ بسیار سرگذشت

دیوارهایِ زشت!

بدون متن

دیوارهایِ بایر، چندان‌که هیچ موش

در آن به حرفِ آن سو پنهان نداده گوش،

وز خامُشیِ آن همه در چارمیخ و بند

پوسیده کتفِشان همه در زنجیر

خشکیده بوسه‌ها همه‌شان بر لب،

وز استقامتِ همه آن مردان

که به لرزیدن پسِ «این دیوار»

محق هستند،

حرفی نمی‌گوید!

بدون متن

بدون متن

کو در میانِ این همه دیوارِ خشک و سرد

دیوارِ یک امید

تا سایه‌هایِ شادی‌یِ فردا بگسترد؟

بدون متن

با این همه

برایِ یکی مجروح

دیوارِ یک امید

آیا کفایت است؟

بدون متن

و با وجودِ این

در هر نبرد تکیه به دیوار می‌کنیم

همواره با یقین

کز پُشت ضربه نیست، امیدی‌ست بل

کز آن

پُرشورتر درین راه پیکار می‌کنیم

هر چند مرگ نیز

فرمان گرفته باشد

با فرصتِ مزید آزادیِ مزید!

بدون متن

بدون متن

یک شیر

مطمئناً

خوف است دام را!

هرگز نمی‌نشیند او منکسر به جای:

مطرودِ راه و دَر

مطرودِ وقتِ کَر

چشمش میانِ ظلمت جویایِ روشنی‌ست

می‌پرورد به عمقِ دل، آرام

انتقام!

بدون متن

ملهم از یک شعرِ «گیلویک» به همین نام

۱۳۲۸

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم