نمی‌رقصانمت چون دودی آبی‌رنگ...


نمی‌گردانمت در بُرجِ ابریشم

نمی‌رقصانمت بر صحنه‌هایِ عاج: ــ

بدون متن

شبِ پاییز می‌لرزد به رویِ بسترِ خاکسترِ سیرابِ ابرِ سرد

سحر، با لحظه‌هایِ دیرمانش، می‌کشاند انتظارِ صبح را در خویش...

بدون متن

دو کودک بر جلوخانِ کدامین خانه آیا خوابِ آتش می‌کُنَدْشان گرم؟

سه کودک بر کدامین سنگفرشِ سرد؟

صد کودک به نمناکِ کدامین کوی؟

بدون متن

بدون متن

نمی‌رقصانمت چون دودی آبی‌رنگ

نمی‌لغزانمت بر خواب‌هایِ مخملِ اندیشه‌یی ناچیز: ــ

حبابِ خنده‌یی بی‌رنگ می‌ترکد به شب گرییدنِ پائیز اگر در جویبارِ تنگ،

وگر عشقی کزو امید با من نیست

درین تاریکیِ نومید ساید سر به درگاهم ــ

دو کودک بر جلوخانِ سرایی خفته‌اند اکنون

سه کودک بر سریرِ سنگفرشِ سرد و صد کودک به خاکِ مرده‌یِ مرطوب.

بدون متن

بدون متن

نمی‌لغزانمت بر مخملِ اندیشه‌یی بی‌پای

نمی‌غلتانمت بر بسترِ نرمِ خیالی خام:

بدون متن

اگر خواب آورست آهنگِ بارانی که می‌بارد به بامِ تو

وگر انگیزه‌یِ عشق است رقصِ شعله‌یِ آتش به دیوارِ اتاقِ من،

بدون متن

اگر در جویبارِ خُرد، می‌بندد حباب از قطره‌هایِ سرد

وگر در کوچه می‌خواند به شوری عابرِ شبگرد ــ

بدون متن

دو کودک بر جلوخانِ کدامین خانه با رویایِ آتش می‌کنند تن گرم؟

سه کودک بر کدامین سنگفرشِ سرد؟

و صد کودک به نمناکِ کدامین کوی؟

بدون متن

بدون متن

نمی‌گردانمت بر پهنه‌هایِ آرزویی دور

نمی‌رقصانمت در دودناکِ عنبرِ امید:

بدون متن

میانِ آفتاب و شب برآورده‌ست دیواری ز خاکستر سحر هرچند،

دو کودک بر جلوخانِ سرایی مرده‌اند اکنون

سه کودک بر سریرِ سنگفرشِ سرد و صد کودک به خاکِ مرده‌یِ مرطوب.

بدون متن

۱۳۳۰

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم