شبانه


من سرگذشتِ یأسم و امید

با سرگذشتِ خویش:

بدون متن

می‌مُردم از عطش،

آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم.

بدون متن

می‌خواستم به نیمه‌شب آتش،

خورشیدِ شعله‌زن به‌درآمد چنان که من

گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم.

بدون متن

با سرگذشتِ خویش

من سرگذشتِ یأس و امیدم...

بدون متن

زندان قصر ۱۳۳۳

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم