شبانه


به خانمِ آنگلا باران‌ْی

بدون متن

شب که جوی نقره‌ی مهتاب

بیکرانِ دشت را دریاچه می‌سازد،

من شراعِ زورقِ اندیشه‌ام را می‌گشایم در مسیرِ باد

بدون متن

شب که آوایی نمی‌آید

از درونِ خامُشِ نیزارهایِ آبگیرِ ژرف،

من امیدِ روشنم را همچو تیغِ آفتابی می‌سرایم شاد.

بدون متن

بدون متن

شب که می‌خواند کسی نومید

من ز راهِ دور دارم چشم

با لبِ سوزانِ خورشیدی که بامِ خانه‌ی همسایه‌ام را گرم می‌بوسد

بدون متن

شب که می‌ماسد غمی در باغ

من ز راهِ گوش می‌پایم

سُرفه‌هایِ مرگ را در ناله‌ی زنجیرِ دستانم که می‌پوسد.

بدون متن

زندانِ موقتِ شهربانی

۱۳۳۲

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم