دیگر تنها نیستم


بر شانه‌یِ من کبوتری‌ست که از دهانِ تو آب می‌خورد

بر شانه‌یِ من کبوتری‌ست که گلوی مرا تازه می‌کند.

بر شانه‌یِ من کبوتری‌ست باوقار و خوب

که با من از روشنی سخن می‌گوید

و از انسان ــ که رب‌النوعِ همه خداهاست.

بدون متن

من با انسان در ابدیتی پُرستاره گام می‌زنم.

بدون متن

بدون متن

در ظلمت حقیقتی جنبشی کرد

در کوچه مردی بر خاک افتاد

در خانه زنی گریست

در گاهواره کودکی لبخندی زد.

بدون متن

آدم‌ها هم‌تلاشِ حقیقت‌ند

آدم‌ها همزادِ ابدیت‌ند

من با ابدیت بیگانه نیستم.

بدون متن

بدون متن

زندگی از زیرِ سنگ‌چینِ دیوارهای زندانِ بدی سرود می‌خواند

در چشمِ عروسک‌های مسخ، شب‌چراغِ گرایشی تابنده است

شهرِ من رقصِ کوچه‌هایش را بازمی‌یابد.

بدون متن

هیچ کجا هیچ زمان فریادِ زندگی بی‌جواب نمانده است.

به صداهای دور گوش می‌دهم از دور به صدای من گوش می‌دهند

من زنده‌ام

فریادِ من بی‌جواب نیست، قلبِ خوبِ تو جوابِ فریادِ من است.

بدون متن

بدون متن

مرغِ صداطلاییِ من در شاخ و برگِ خانه‌ی توست

نازنین! جامه‌ی خوبت را بپوش

عشق، ما را دوست می‌دارد

من با تو رؤیایم را در بیداری دنبال می‌گیرم

من شعر را از حقیقتِ پیشانیِ تو درمی‌یابم

بدون متن

با من از روشنی حرف می‌زنی و از انسان که خویشاوندِ همه خداهاست

بدون متن

با تو من دیگر در سحرِ رؤیاهایم تنها نیستم.

بدون متن

۱۳۳۴

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم