بهار دیگر


قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!

قصدِ من

فریبِ خودم نیست.

بدون متن

اگر لب‌ها دروغ می‌گویند

از دست‌های تو راستی هویداست

و من از دست‌های توست که سخن می‌گویم.

بدون متن

بدون متن

دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ من‌اند.

بدون متن

از جنگل‌های سوخته از خرمن‌های باران‌خورده سخن می‌گویم

من از دهکده‌ی تقدیرِ خویش سخن می‌گویم.

بدون متن

بدون متن

بر هر سبزه خون دیدم در هر خنده درد دیدم.

تو طلوع می‌کنی من مُجاب می‌شوم

من فریاد می‌زنم

و راحت می‌شوم.

بدون متن

بدون متن

قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!

قصدِ من

فریبِ خودم نیست.

بدون متن

تو این‌جایی و نفرینِ شب بی‌اثر است.

در غروبِ نازا، قلبِ من از تلقینِ تو بارور می‌شود.

با دست‌های تو من لزج‌ترینِ شب‌ها را چراغان می‌کنم.

بدون متن

من زندگی‌ام را خواب می‌بینم

من رؤیاهایم را زندگی می‌کنم

من حقیقت را زندگی می‌کنم.

بدون متن

بدون متن

از هر خون سبزه‌یی می‌روید از هر درد لب‌خنده‌یی

چرا که هر شهید درختی‌ست.

من از جنگل‌های انبوه به سوی تو آمدم

تو طلوع کردی

من مُجاب شدم،

من غریو کشیدم

و آرامش یافتم.

بدون متن

کنارِ بهار به هر برگ سوگند خوردم

و تو

در گذرگاه‌های شب‌زده

عشقِ تازه را اخطار کردی.

بدون متن

بدون متن

من هلهله‌ی شب‌گردانِ آواره را شنیدم

در بی‌ستاره‌ترینِ شب‌ها

لبخندت را آتش‌بازی کردم

و از آن پس

قلبِ کوچه خانه‌یِ ماست.

بدون متن

بدون متن

دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ من‌اند

بگذار از جنگل‌های باران‌خورده از خرمن‌های پُرحاصل سخن بگویم

بگذار از دهکده‌ی تقدیرِ مشترک سخن بگویم.

بدون متن

قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!

قصدِ من

فریبِ خودم نیست.

بدون متن

۱۳۳۴

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم