از مرز انزوا
چشمانِ سیاهِ تو فریبات میدهند
ای جویندهی بیگناه!
ــتو مرا هیچگاه در ظلماتِ پیرامونِ من بازنتوانی یافت؛
چرا که در نگاهِ تو آتشِ اشتیاقی نیست.
بدون متن
مرا روشنتر میخواهی
از اشتیاقِ به من در برابرِ من پُرشعلهتر بسوز
ورنه مرا در این ظلمات بازنتوانییافت
ورنه هزاران چشمِ تو فریبات خواهد داد، جویندهیِ بیگناه!
بایست و چراغِ اشتیاقت را شعلهورتر کن.
بدون متن
□
بدون متن
از نگفتهها، از نسرودهها پُرَم؛
از اندیشههای ناشناخته و
اشعاری که بدانها نیندیشیدهام.
عقدهی اشکِ من دردِ پُری، دردِ سرشاریست.
و باقیِ ناگفتهها سکوت نیست، نالهییست.
بدون متن
اکنون زمانِ گریستن است،
اگر تنها بتوان گریست،
یا به رازداریی دامانِ تو اعتمادی اگر بتوان داشت،
یا دستِ کم به درها ــ که در آنان احتمالِ گشودنی هست به روی نابهکاران.
بدون متن
با اینهمه به زندانِ من بیا که تنها دریچهاش به حیاطِ دیوانهخانه میگشاید.
اما چگونه، بهراستی چگونه
در قعرِ شبی اینچنین بیستاره،
زندانِ مرا ــ بیسرود و صدا مانده ــ
باز توانی شناخت؟
بدون متن
□
بدون متن
ما در ظلمتیم
بدان خاطر که کسی به عشقِ ما نسوخت،
بدون متن
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانبِ خود نخواند،
بدون متن
ما خاموشیم
زیرا که دیگر هیچگاه به سوی شما باز نخواهیم آمد،
و گردنافراخته
بدان جهت که به هیچ چیز اعتماد نکردیم،
بیآنکه بیاعتمادی را دوست داشته باشیم.
بدون متن
□
بدون متن
کنارِ حوضِ شکسته درختی بیبهار از نیروی عصارهی مدفونِ خویش میپوسد.
و ناپاکی آرامآرام رخسارهها را از تابش بازمیدارد.
بدون متن
عشقهای معصوم، بیکار و بیانگیزهاند.
دوستداشتن
از سفرهای دراز تهیدست بازمیگردد.
بدون متن
زیرِ سرتاقهای ویرانسرای مشترک،
زنانِ نفرتانگیز،
در حجابِ سیاهِ بیپردگیِ خویش
به غمنامهی مرگِ پیامآورانِ خدایی جلاد و جبرکار گوش میدهند
و بر ناکامیِ گندابِ طعمهجوی خویش اشک میریزند.
بدون متن
خدایِ مهربانِ بیبردهی من جبرکار و خوفانگیز نیست،
من و او به مرزهای انزوایی بیامید رانده شدهایم.
ای همسرنوشتِ زمینیِ شیطانِ آسمان!
تنهاییِ تو و ابدیتِ بیگناهی،
بر خاکِ خدا، گیاهِ نورُستهیی نیست.
بدون متن
□
بدون متن
هرگز چشمی آرزومند به سرگشتگیتان نخواهد گریست،
در این آسمانِ محصور ستارهیی جلوه نخواهد کرد
و خدایانِ بیگانه شما را هرگز به پناهِ خود پذیره نخواهند آمد.
چرا که قلبها دیگر جز فریبی آشکاره نیست؛
و در پناهگاهِ آخرین، اژدها بیضه نهاده است.
بدون متن
چون قایقِ بیسرنشین،
در شبِ ابری،
دریاهای تاریک را به جانبِ غرقابِ آخرین طی کنیم.
امیدِ درودی نیست...
امیدِ نوازشی نیست...
بدون متن
۱۳۳۵
بدون متن
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم